چه کسی می آید با من فریاد کند

تا به حال به این قضیه فکر کرده اید که چرا بعد از انقلاب از شاعری مانند سهراب سپهری تجلیل شده است واز شاعرانی مانند اخوان ثالث،شاملو،مشیری و نیما به خوبی یاد نمیشود وگاهأ با الفاظ بدی در مورد آنها صحبت می شود.علت در نوع شعر آنهاست.وقتی شعر سهراب را می خوانید جذب الفاظ وتشبیهات ووزن آن می شوید،لذت می بریدوخوشتان می آید وکم کم خوابتان می گیرد.هیچ حرکت وجنبش واندیشه ی تکان دهنده ای در شما ایجاد نمی شود، به این می گویند شعر مرده یا شعر خنثی .اماشما شعر زمستان اخوان را که می خوانید ناخودآگاه احساس می کنید اخوان همین اخیرأ ودر توصیف همین اوضاع این شعر را گفته ،یا شعر فریاد مشیری یا اخوان هر دو چقدر زیبا شما را به تکاپو وفکروحرکت وا می دارد.به این می گویند شعر زنده یا پویا،به خاطر همین خاصیتش می باشد که همیشه ودر هر زمان حرفهایی برای گفتن دارد.وخواب بعضی ها را آشفته میسازد. 

فریاد      فریدون مشیری

مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم ،خفقان

من به تنگ آمده ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم

آی

با شما هستم

این در هاراباز کنید

......

از شما خفته ی چند

چه کسی می آید با من فریاد کند؟

 

بهترین برنامه تلوزیون شده لوده بازی های ملکی، همه جا در پی هوشمند کردن حیوانات هستند واینها انسان به حیوان تبدیل می کنند خروس و... از قدیم می گویند هرکه را می خواهی خواب کنی  یا خام کنی چیزی بگو که او خوشش بیاید. یک پیرمرد متبسم وخوش صحبت است که به طور هفتگی درتلوزیون حرفهای قشنگی میزند ومردم خوششان آمده وخوابشان میگیرد وبه همین خاطر است که به او مجوز حرف زدن در این رسانه ی غیر ملی را می دهند .البته اینها باید باشند  اما خیلی افراد دیگر نیز هستند که حرفهای مهمتری برای مردم دارند اما هیچ تریبونی ندارند تعدادشان هم خیلی زیاد است به نظر شما ایِنها کجا می توانند فریادشان را بزنند؟؟

 

من به هر سو می دوم گریان

از این بیداد می کنم فریاد  ای فریاد

توجه ۱

از یه بابایی می پرسند قضیه ی این بارندگیهای بی موقع  خشکسالیهای  زیاد سیل وزلزله که در این 10 ،20 ساله  مرتب باعث آسیب وکشته شدن مردم شده چیه ؟

جواب میده : والا ما انقلاب کردیم تاریخ را عوض کنیم  زد جغرافی را عوض کرد

 

بسان رود که در مسیر دره سر به صخره می کوبد رونده باش

امید هیچ معجزی زمرده نیست  زنده باش

 

اسطوره های ایران

ضحاک در افسانه های ایران مظهر ستم و بیدادگری است. در اوستا نام وی به صورت اژی دهاک ( اژدها) آمده؛ مردی که سه سر، سه پوزه و شش چشم و هزارگونه چالاکی دارد و از مردم بابل است، سرزمینی که ایرانیان طایقه ای عرب نژاد از ساکنان آنجا را تازی می نامیدند؛ نامی که بعدها به همه اعراب دادند. در واستا همچنین آمده است که ضحاک در ناحیه کرند( در کرمانشاهان کنونی) بر قله کوهی برای وایو، ایزد نگهبان هوا، قربانی بسیار کرد و از وی خواست که او را یاری دهد تا هر هفت کشور را از آدمی تهی سازد اما وایو خواهش او را برنیاورد.
در شاهنامه، ضحاک تازی پس از گسستن فر از جمشید به ایران حمله آورد و پس از کشتن او هزارسال با ستم بسیار بر این سرزمین فرمانروایی کرد. ضحاک، در شاهنامه پسر نیک مردی به نام مرداس است که در زمان جمشید می زیست. خوی زشت و آزمندی بسیار، ضحاک را واداشت تا به فریب ابلیس پدر را بکشد و خود برجای او نشیند. از آن پس اهریمن به صورت جوانی خوب رو خوالیگر او شد و در فرصتی به شانه هایش بوسه زد. از جای بوسه ها دو مار رویید که ضحاک را سخت آزار می داد. دگر بار اهریمن همچون پزشکی به دیدار ضحاک آمد و چاره درد او را در سیر کردن مارها با مغز سرجوانان دانست. اهریمن می خواست از این راه زمین را از مردمان تهی سازد. به فرمان ضحاک هر روز مغز سر دوجوان ایرانی را به مارهای دوش او می دادند تا آرام گیرند. ایرانیان از ستم ضحاک به جان آمدند. کاوه آهنگر که پسران بسیاری را از دست داده بود پیشاپیش دیگران پیش بند چرمی خود را بر سر نیزه کرد و مردم را بر ضد ضحاک بشورانید. ایرانیان فریدون از نژاد جمشید را به پادشاهی برداشتند و او با دلاوری تمام دژ بلند ضحاک را تسخیر کرد و خواهران جمشید را که در اسارت او بودند آزاد ساخت.
بنابر سنت زرتشتیان اهورمزدا فریدون را از کشتن ضحاک بازداشت و گفت : " اگر تو ضحاک را بکشی زمین از موجوات موذی و زیان آور پر خواهد شد." پس فریدون ضحاک را به بند کشید و در غاری به قله دماوند بیاویخت. درآخر زمان، ضحاک زنجیر خود را خواهد گسست و یک سوم از مردم و ستوران را نابود خواهد کرد. آن گاه اهورامزدا گرشاسب را از زابلستان برمی انگیزد تا آن نابکار را از میان بردارد. گمان می رود که داستان این نجات از خاطره هجوم اقوام سامی که پیش از به قدرت رسیدن مادها و هخامنشیان بارها به ایران حمله آوردند سرچشمه گرفته باشد. به گمانی دیگر، ممکن است این افسانه منشاء طبیعی داشته باشد، زیرا در روزگاران گذشته کوه دماوند آتش فشانی فعال بود که هرچند یک بار به خروش درمی آمد و مواد گداخته از آن بسان مارهایی دهشتناک و آتشین سرازیر می شد. داستان به بند کشیده شدن ضحاک در دماوند ممکن است هم زمان با فروکش کردن آتش فشانی ها پیدا شده باشد. همچنان که هراس دائم از بند گسستن دوباره ضحاک نیز نشانی از نگرانی درباره فعالیت دوباره این آتش فشان دارد.
با همه این زمینه ها، ضحاک در شاهنامه مظهر فرمان روایی بیگانه بر ایران است که از آن جز ستم و بیداد نزاید و آرزوی سرآمدن روزگارش همواره دل آزادگانی چون کاوه را به تپش می آورد.

کاوه آهنگر
کاوه آهنگرنام آورترین قهرمان مبارزه برضد ستم بیگانگان در اساطیر ایران است. وی که هجده پسرش قربانی ضحاک ماردوش شده بودند، فریدون از نژاد جمشید را که نزد شبانان می زیست یافت و با گرد آوردن مردم برضد ضحاک سربه شورش برداشت. ضحاک که از وجود فریدون و فره مندی او آگاه بود، مجلسی آراست و از بزرگان یک به یک خواست که در نامه ای با مهر خویش او را دادگر و همه کار او را خوب و درست بخوانند. بزرگان از ترس چنین کردند. اما، کاوه مردانه به پای خواست و همه زشتی وجود ضحاک و ستم او را به فریاد بر زبان آورد و آن سند را درید و پایمال کرد. آن گاه پیش بند چرمین خود را که آهنگران هنگام کار بر تن می پیچند بر سر نیزه کرد و مردم را به پادشاهی فریدون فرا خواند. ایرانیان با او یار گشتند، چرم کاوه را انواع زر و جواهر رنگارنگ زینت می دادند و در پی فریدون روانه شدند.
ضحاک در شاهنامه تازی خوانده شد و فردوسی او را همچون اعراب توصیف کرده است. اما، در اساطیر ایران ضحاک اژدهایی است سه سر که در آسمان آب را به اسارت درآورده و مانع فرو ریختن باران و سرسبزی و خرمی زمین است. وی مظهر حکومت غیرایرانی و ستمگری و خشونت بسیار و کاوه مظهر ایرانی سلحشور بیداری است که با مردانگی و قدرت بر ضد بیگانگان قیام می کند و آنان را از سرزمین خود می راند.
پیش بند چرمین کاوه پس از این شورش به نام درفش کاویانی به صورت پرچم ایرانیان درآمد. گفته اند که این پرچم به عنوان مظهر پیروزی سپاه ایران تا آخر دوران ساسانیان حفظ می شد. در حمله اعراب درفش کاویانی به دست دشمن افتاد و عرب ها به طمع زر و گوهر آن را قطعه قطعه کردند.
جشن مهرگان به یاد غلبه فریدون بر ضحاک برگزار می شد. شاید فرو ریختن نخستین باران های پائیزی بنابر اسطوره اژدی هاک نشان از شکست او دارد که آن ها را در آسمان اسیر کرده بود. اما گفته اند که عبارت " هزار سال بزی" که دعای مخصوص جشن مهرگان است از آن آمده که چون ستم ضحاک هزار سال دوام یافت، اکنون آرزو می شود که شادی و آزادی نیز هزار سال دوام یابد.